گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آخرین انقلاب قرن
جلد دوم
گفتار چهارم : انقلاب; آرمان شیعه، امام خمینی و حکومت اسلامی





محمد واعظ زاده خراسانی(1)
* محققان و پژوهشگران از دیدگاه های مختلف به بحث از علل و عوامل پیروزی انقلاب پرداخته اند; پاره ای از آن ها از موضع فکری ـ فرهنگی به این بحث پرداخته و ضمن بررسی سیر تحولات اندیشه ای، جریان های فکری را به عنوان علت تامّه بروز انقلاب مطرح نموده اند; پاره ای دیگر به مسائل عام اجتماعی پرداخته اند، که در این حوزه، برخی مسائل اقتصادی را بیشتر مورد توجه قرار داده و تحولات اقتصادیِ بخصوص دو، سه دهه اخیر را منجر به بحران هایی که منتهی به ظهور و بروز انقلاب گردیده تحلیل می کنند، و برخی نیز به نظام سیاسی عطف توجه کرده و وجه استبدادی ساختار سیاسی نظام پیشین را عامل بروز نارضایتی و فروپاشی مشروعیت نظام سیاسی تلقی می نمایند. بدیهی است در این زمینه نظرات خرد و کلان گوناگونی تفصیل بحث را دنبال می نمایند. یک نظریه رایج هم که عمدتاً بعد از انقلاب مورد توجه قرار گرفته بحث را در مقوله فکری ـ فرهنگی دنبال نموده و مسئله دین خواهی و اسلام خواهی را به عنوان منشأ اساسی بروز انقلاب مورد تفسیر قرار می دهد، بدین نحو که تقابل نظام پیشین با دین و روند اسلام زدایی منجر به جریحه دار شدن احساسات و عواطف دینی مردم و در نتیجه ظهور انقلاب با دغدغه جستجوی پیشینه دینی و در جهت وصول به آمال و آرمان های دینی گردیده است. البته ممکن است در تحلیل دیگری این ها را متنافی ندانیم و یا اصولا هم عرض هم قرار ندهیم. جناب عالی اگر بخواهید بررسی کلانی نسبت به علل و عوامل و زمینه هایی که منجر به پیروزی انقلاب شد داشته باشید، تحلیل خود را از چه نقطه ای شروع می کنید و تحلیل های رقیب را چگونه مورد ملاحظه قرار می دهید؟.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. رئیس دارالتقریب بین المذاهب الاسلامی.
[86]
* در باب علل پیروزی انقلاب اسلامی، البته بسیاری از علل و عوامل داخلی یا خارجی تأثیرگذار بوده است; ولی آنچه به نظر من می رسد، با توجه به ماهیت انقلاب، این است که ذهنیتی که شیعیان و ایرانیان ـ که اکثراً شیعه هستند ـ و بلکه عموم مسلمانان از دوران ناب و اولیه سیطره اسلام و حاکمیت قوانین اسلامی داشته اند به صورت یک آرمان برای آن ها درآمده است، به گونه ای که آرزو می کردند یک نوع حکومت عدل را نظاره کنند که صددرصد اسلامی باشد و اجرای قوانین اسلامی را در همه شئون فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تضمین نماید. این آرزو، همراه با ذهنیت خاصی که به ویژه شیعیان از حکومت عدل جهانی امام زمان(عج) دارند و همواره خواستار آن و در انتظار آن هستند، آرمانی را در دل ها نشانده بود که زمینه اصلی ظهور انقلاب را محقق می ساخت. بر این اساس، هر کس بخواهد تحلیلی صرفاً اقتصادی یا سیاسی یا اجتماعی برای پیروزی انقلاب ارائه کند، به نظر من تحلیلش خام و نارسا خواهد بود. بنده فکر می کنم که نویسندگان و سیاستمداران غرب و حتی بسیاری از متفکران مسلمانی که تحت تأثیر فرهنگ غرب و یا علم الاجتماع غربی هستند، تمام همّ و تلاششان این است که یک تحلیل اجتماعی و یا ملی و یا قومی برای این کار درست کنند که این یک اشتباه است. من منکر این نیستم که غیر از آنچه می گویم و شرح خواهم داد، عوامل دیگری هم دخالت داشته باشند. ولی اگر شما به روزهای اول انقلاب باز گردید ـ قبل از پیروزی ـ و پیام های امام و سخنرانی هایی را که در تأیید امام می شد، و خلاصه اعلامیه ها، و راهپیمایی ها را مرور کنید، تمام آن ها بر همین اساس استوار بود که فکر حاکمیت اسلام و قوانین اسلام و احیای مجدد حکومت صدر اسلام و حاکمیت علوی بر اذهان و دل های شیعیان حاکم بود.
البته این امر سابقه هم داشت و غیر از آن ذهنیت کلی و تاریخی که شیعیان و مسلمانان داشتند، در ایران به دوران سید جمال الدین اسدآبادی بازمی گشت که
بعد در دوران مشروطیت مقداری پر و بال گرفت، سپس در دوران مرحوم مدرس و بعد آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام و دیگر حرکت های مشابه جلوه گر شد. این ها همه زمینه ساز بود، اما آنچه این زمینه ها را به نتیجه رساند قیام امام بود; به گونه ای که وی حداکثر استفاده را از آن ذهنیت اسلامی و شیعی خالص برد. بدین لحاظ می بینیم که امام همواره برای به حرکت درآوردن مردم، بخصوص در سال های اخیر انقلاب، ـ 56 و 57 ـ از مناسبت های دینی استفاده می کند و از عاشورا و تاسوعا و رمضان و نمازهای عید بهره می برد، همچنان که در آستانه پیروزی انقلاب از یادآوری کشتارها و
[87]
شهادت ها استفاده می نماید. بنابراین علت اصلی و زمینه اصلی، همین فکر اسلامی خالصی بوده که اختصاصی به ایران و شیعیان هم ندارد و در سراسر عالم اسلام سودای مسلمین بوده است. هر چند این که اسلام حکومت سیاسی داشته، از ضروریات اسلام است و هر مسلمانی عقیده اش چنین است که پیامبر، هم پیامبر بوده و هم حاکمِ اسلامی. بنابراین، اهل سنت خلفا را حاکمان اسلامی می دانند و شیعیان ائمه را چنین می شمارند. این که می بینیم امروزه در سراسر عالم اسلام، حرکت های اسلامی و به تعبیر عرب ها«الثورة الاسلامیّه» به چشم می خورد و رو به گسترش است، از همین عقیده سرچشمه می گیرد; و اگر هم پیروز شود همین فکر اصیل اسلامی باعث پیروزی اش می گردد. البته این را می پذیرم که خیلی از افکار اسلامی در دل ها وجود دارد که به خودی خود قادر نیست مردم را به حرکت در آورد و باید عواملی زمینه ساز بشود تا آن فکر اصلی به نتیجه برسد; پس عوامل دیگری هم در کار است. این دست از عوامل جنبی که زمینه را فراهم کرد تا انقلاب به پیروزی برسد عبارتند از: یکم، استبداد داخلی. هیچ کس در عامل بودن این عنصر تردید ندارد; بخصوص از روزگار روی کار آمدن رضاخان. دوم، مبارزه سلسله پهلوی با دین که از دوران رضاخان شروع شد و حوادث بسیاری را که از مظاهر این مبارزه است در پی آورد. مثل جریان مسجد گوهرشاد، کشتن شهید مدرس و دیگران، و کشتار و حبس و تبعید علما، بخصوص کسانی که طرفدار امام خمینی بودند. وقتی عالمی را از یک شهر تبعید می کردند یا او را در زندان می کشتند ـ مانند آیت الله غفاری ـ احساس درونی افراد تبلور می یافت و اوج می گرفت. حتی علمایی که یأس بر آن ها مستولی شده بود، با حوادث پسینی دگرگون شدند. به خاطر دارم که در اوایل طلبگی ام کسانی بودند از علمای دوران مدرس، که فکر سیاسی شان عاری از صبغه انقلابی بود; شاید فکر می کردند که مرحوم مدرس بی جهت و بدون آن که زمینه ای باشد خودش را به کشتن داد. همان ها بعد از این که جریان های بعدی دوران پهلوی، مثل کشف حجاب، فساد زن ها، میگساری و ... را دیدند، وجدان خود را تخطئه می کردند که چرا در آن وقت حق را در جانب مدرس نمی دیدیم و آیه یأس می خواندیم. سوم، استعمار بود. سیطره استعمار بر ایران از دوران قبل از رضاخان به وضوح مشهود بود; گاهی سیاست روس و گاهی انگلیس، و در دوران رضاخان منحصراً سیاست انگلیس حاکم بود و این اواخر نیز محمدرضا از سیاست امریکا تبعیت می کرد، و این چیزی نبود که کسی آن را انکار کند. حتی رجالی که حامی دولت بودند و با حرکت انقلاب اسلامی مخالفت می کردند، به طور خصوصی می گفتند معلوم است که این حکومت مال ما
[88]
نیست، مال انگلیس و آمریکاست; اما خوب چاره چیست؟ این امر نیز وجه دیگری است که در تبلور احساسات درونی مردم مسلمان مؤثر بود; خشم درونی یک مسلمان نسبت به انگلیس و کفار و استعمار، برای او یک هویت ذاتی است. استقلال اسلامی جزء هویت و عقیده یک مسلمان است، که مسلمان باید آزاد باشد و تحت سیطره کفار نباشد ـ لن یجعل الله للکافرین علی المسلمین سبیلا ـ و این جزء ضروریات عقیده هر مسلمانی است. امام خمینی نیز از این جنبه بسیار استفاده می کرد; در قضیه کاپیتولاسیون سخنرانی امام بسیار مؤثر بود، به طوری که حتی طبقه تحصیلکرده، دانشجویان، استادان و سیاستمداران کشور احساس کردند این که امام می گوید ما مستقل نیستیم و تحت سیطره استعمار قرار داریم، حرف حقی است.
در زمینه عامل خارجی و دخالت های نابجایی که در ایران می شد، شاید بشود گفت تبلیغاتی که کمونیست ها و روس ها کردند، دست کم در بی آبرو کردن دستگاه حکومت و در نشر و بیان فسادش و تضعیف آن تأثیر داشته است; البته آن ها هیچ نمی خواستند که حکومت اسلامی به جای آن بیاید، ولی فکر می کردند یک حکومت مارکسیستی تأسیس می کنند; همچنان که بعید نمی دانم پس از 28 مرداد 32 که قدرت خارجی در ایران از دست انگلیسی ها گرفته شد و تقریبا به دست آمریکایی ها افتاد، انگلیسی ها خیلی اصرار نداشتند که شاه و حکومت او را حفظ کنند و اگر انقلاب پیشرفت می کرد آن ها مترصد بودند که آن سد امریکایی را بشکنند تا خودشان حکومت را قبضه کنند. این ها همه از جمله عوامل خارجی بوده که سهم مختصری داشته است. به هر حال، این ها همه علل و عوامل جانبی و زمینه ساز بوده که به آنچه در اصل باعث پیروزی انقلاب شد کمک کرده; یعنی به آن فکر حکومت اسلامی اصیل که در عموم مسلمان ها و بخصوص شیعیان، به صورت یک آرمان درآمده بود و امام توانست به این آرمان عینیت بخشد و انقلاب اسلامی را به مثابه پاسخی «تلویحی» به ندا و تقاضای درونی مسلمان ها به پیروزی برساند. بر این اساس کسانی که مایلند از طریق جامعه شناسی وارد بررسی و تحلیل شوند، شایسته است این سررشته را که همان عقیده به تحکیم حاکمیت اسلام است ببینند و بعد به سراغ عوامل و زمینه های دیگر بروند.
* این انگیزه اصلی و آن زمینه های جانبی به طور مشابه در پاره ای از حرکت های پیشین، مانند خیزش 15 خرداد، نیز وجود داشت، در حالی که به دلیل توانایی رژیم در سرکوب و یا دلایل دیگری مثل قوّت ساختاری رژیم و یا عدم مساعدت عوامل خارجی به موفقیت نرسید. جناب عالی چه تمایز آشکاری میان این برهه و برهه های .
[89]
قبل می بینید که، بر پایه تحلیل مورد نظرتان، علی رغم توانایی ظاهری رژیم و در اوج اقتدار بودنش، این نهضت به نتیجه می رسد و رژیم نمی تواند مقاومت کند. در واقع بحث از جامعه شناسی سیاسی ایران یا ضعف های ساختاری رژیم به منظور تعلیل و کشف همین نکته هاست. به بیان دیگر، در این بحث نیز یک سری شروطِ لازم داریم و یک سری شروط کافی; حاقّ نظریه هایی که طبق توضیح قبلی مطرح می شود این است که اگر نظام پیشین درست کار می کرد و کارکرد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی اش درست بود، هیچ وقت به این مرحله نمی رسیدیم که جامعه دچار بحران شود و به این اتفاق نظر برسد که نظام موجود را باید کنار گذاشت. و آنگاه که جامعه به این مرحله بحران و نفی نظام قبلی رسید، تاریخ شیعه و روحانیت و حافظه تاریخی ما از اسلام، شرط کافی را تحقق می بخشد و نظام جایگزین را معرفی می کند.
* بیانات شما به جا بود; صحبت قبلی بنده این بود که زمینه های پیروزی
انقلاب و انگیزه اصلی را معرفی کنم، اما این که چه خصوصیتی در آن زمان وجود داشت که بر خلاف حرکت های اسلامی دیگری که قبلا رخ می داد و به نتیجه نمی رسید در این دوران به نتیجه رسید، پاسخ را باید در امتیازات رهبری امام جستجو کرد. یعنی به رغم آن دسته علل و عوامل جنبی داخلی و خارجی که مطرح شد، چنین نبود که هر کس این ندا را بلند بکند به نتیجه برسد; گرچه شاید آن موقع هنوز این علل و عوامل با هم جمع نشده بود. برای مثال، وقتی توده ای ها در ایران در اوج قدرت بودند نوع مردم و علما می گفتند باید شاه را حفظ کرد تا جلو کمونیست ها گرفته شود، ولی در دوره بعد این بهانه از دست رژیم گرفته شد. به هر حال، من بیشتر روی شخص امام و کیفیت رهبری او تکیه می کنم; فهرستوار بگویم: نخست این که، در امام خصوصیاتی بود که در کسانی که قبل از این قیام کردند، نبود; امام مرجع تقلید بود، ولی مرحوم مدرس، مرحوم کاشانی، فدائیان اسلام و یا کسانی که در دوران رضاخان در گوشه کنار، در اصفهان و در جاهای دیگر از میان علما قیام کردند، مرجع تقلید نبودند. مراجع تقلید در نجف یا قم مانند مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یا آقای بروجردی و یا علمای دیگر هیچ وقت قیام نکردند و موافق قیام هم نبودند. من در مقاله ای نسبت به آقای بروجردی نوشتم که ایشان اهل اقدام بود; پیام می داد و تشر می زد، ولی اهل قیام نبود و من چون از نزدیک با وی ارتباط داشتم می دانم که مخالف قیام نیز بود. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم هم مخالف بود، چنانکه می گفت به هم زدن مملکت آسان است ولی بعد نمی توانیم کنترل کنیم و البته راست هم می گفتند. مرجع
[90]
تقلید بودن امام سبب می شد که مردم وقتی می خواستند به او کمک کنند و وجوهات بدهند، از کس دیگری سؤال نکنند; در حالی که اگر به مرحوم کاشانی می خواستند وجوهات بدهند از مرجع تقلید سؤال می کردند. یا مثلا تا وقتی مرحوم آقای خوانساری که مرجع تقلید بود از حرکت مصدق و کاشانی حمایت می کرد مردم متدین پیش می رفتند، ولی وقتی او فوت شد دیگر یک چنین پشتوانه قوی ای در کار نبود. در هر حال، گرچه رژیم اصرار داشت امام را مرجع تقلید نشمارد، ولی علما در سال 42 با تجمع در تهران به اتفاق گفتند که ایشان جزء مراجع تقلیدند. دوم این که، امام دوران قاجار و دوران رضاخان و حرکت هایی را که در این زمان در گوشه و کنار، اغلب با مرکزیت قم رخ داده بود، مشاهده کرده و از همه درس آموخته بود و با توجه به همه آن خصوصیاتی که در عدم پیروزی آن قیام ها مؤثر بود قیام خود را شروع کرد. سوم این که، امام در کشاکش قیام توانست مراجع دیگر تقلید را با خود همراه کند; شاید اگر امام نبود آن ها هم اهل قیام نبودند و قطعاً نبودند; ولی امام توانست آن ها را با خود در قیام علیه نظام همراه کند. این کار، هنر بزرگی بود. اگر کسی با او همراهی نمی کرد، نهضت خاموش می شد. ممکن است بپرسید امام چگونه آنان را با خود همراه کرد و چه تدبیر و اندیشه ای به کار برد؟ به نظر بنده، امام از دورانی که در قم بود ـ حتی دوران مرحوم آیت الله بروجردی ـ و از وقتی که درس خارج می گفت برای انقلاب زمینه سازی می کرد. خاطرم هست که ما در اولین دوره درس امام، پانزده، شانزده نفر بودیم، دوره بعد دویست نفر، پس از آن پانصد نفر و سپس هزار نفر و امام در مجموع این دوران، نسل جدیدی از روحانیت را با فکر انقلابی آماده کرد; چنانکه دیدید در سراسر ایران همین ها مردم را به سوی امام دعوت می کردند. قبلا چنین پدیده ای وجود نداشت; علمایی که من می شناختم حتی یک شاگرد هم بدین صورت تربیت نکرده بودند.
امام ابتدا حوزه های علمیه و مدرّسان را تسلیم سخن خویش نمود، و به همراه آن، مراجع و سپس مردم را با خود همراه ساخت; یعنی امام از طریق دانشجویان و طلابی که با فکر و منش خود، آن ها را تربیت کرده بود، از سویی مردم را به حرکت درآورد و از سوی دیگر، مراجع دیگر را که صددرصد سلیقه شان با مشی امام موافق نبود، با خود موافق ساخت. غالباً افراد متوجه این شرایط نیستند و خیال می کنند امام عالمی مثل مدرس و یا دیگری بوده که چیزی گفته و ناگهان جرقه ای پیدا شده; در حالی که جرقه از حوزه ها شروع شد و حوزه ها را به طور عمده خود او تربیت کرد و خط داد. او به مرجع تقلید آن ها تبدیل شد، چنانکه وقتی حکم قطعی
[91]
صادر می کرد مبنی بر این که باید قیام کرد ولو بلغ مابلغ، یعنی هر چند که هزارها نفر کشته شوند، همه از او حرف شنوی داشتند. البته پاره ای ایراد می گرفتند که مردم کشته می شوند; پاسخ می داد که در دوران علی هم می گفتند هشتاد هزار نفر، چهل هزار نفر کشته شدند، حضرت می گفت مسئله ای نیست اسلام باید حفظ شود و این ها آبیاری اسلام است.
ویژگی چهارم امام، پایمردی و مقاومتش بود; به طوری که از میدان به در نمی رفت. و ویژگی پنجم، مسئله روشن بینی و داشتن اطلاع وافی و زیرکی یا هوشیاری او بود; به نحوی که نتوانند گولش بزنند و در او نفوذ کنند. زمینه ها کاملا در دستش بود و از روی زیرکی و هوشیاری کاملا از آن ها استفاده می کرد. خصوصیت ششم امام اعتقاد بسیار جدی و عمیق او به اسلام بود، بدین مضمون که اسلام تا حکومت نداشته باشد، نمی توان آن را حفظ کرد. اعتقادی که ایشان به حکومت اسلامی یا همان ولایت فقیه داشت، عامل و انگیزه اصلی قیامش بود; زیرا اگر این عقیده را نداشت مثل بقیه می گفت ما وظیفه ای نداریم و باید منتظر امام زمان باشیم. آدم های ملا و مجتهد و با تقوا این گونه فکر می کردند که جواب این خون ها را چه کسی می دهد، در حالی که امام پس از اعتقاد به مسئله ولایت فقیه و این که فقیه جامع الشرایط می تواند و باید حکومت تشکیل بدهد، دیگر از این محذورهای شرعی و عرفی و یا وسواس مقدسین، برحذر بود. مجموع این ویژگی ها همراه با آن عواملی که قبلا گفتم ـ که یا در درون حکومت و رژیم بود و یا جزء عوامل خارجی محسوب می شد ـ باعث پیروزی انقلاب شد. و اگر دیگران موفق نشدند، به این دلیل بود که فاقد شرایطی بودند که در امام وجود داشت و البته از شرایطی هم که در ایرانِ زمان امام به وجود آمد برخوردار نشدند.
*جناب عالی پیشینه اندیشه سیاسی امام خمینی در باب تشکیل حکومت را از چه زمانی می دانید و اصولا گذشته تاریخی این تفکر را، که باید ساختار سیاسی حاکم را تغییر داد و ساختار بدیلی را جانشین آن ساخت، در اندیشه علمای شیعه چگونه ردیابی و تبیین می کنید؟.
* عقیده ام این است که با گذر از صدر اسلام و سیطره حکومت های جائر، شاید بتوانیم جرقه ای از این فکر را در عصر صفوی در بین شیعیان ببینیم که آن ها همین مقدار که یک حکومت شیعه در ایران روی کار آمد و دست کم، کارهایی همچون قضاوت را هم به دست مجتهدان بزرگی مانند مرحوم مجلسی و شیخ بهائی داد فکر می کردند که به آرزوی خود رسیده اند. گرچه بعد از صفوی این فکر تقریباً
[92]
تضعیف شد، ولی باز هم حکومت ها به ظاهر به اسلام اعتراف، و شاید بدان عمل هم می کردند، در عین حال، اساس حکومت اسلامی نبود.
در دوران مشروطیت نیز به نظر می رسد که دست کم، علمایی که به میدان آمدند و فعالیت کردند و از مشروطیت حمایت نمودند، از قبیل مراجع نجف، علمای تهران و یا شهرهای دیگر، در سویدای دلشان این نکته نهفته بود که یک نوع حکومت اسلامی که قوانین اسلام را اجرا کند باید تحقق بیابد; گرچه آن ها قدرت نداشتند تا تصویر ایده آل و صددرصدی از این موضوع داشته باشند. این مسئله کاملا در کتاب تنبیه الامة مرحوم نائینی موجود است که ما نمی گوییم آنچه بالفعل با وجود شاه در میان است یک حکومت صددرصد اسلامی است، ولی تا حدود زیادی چنین است و بنابراین، قوانین باید طبق موازین اسلام باشد، علما باید ناظر باشند. جضور پنج نفر مجتهد طراز اول در مجلس نیز در همین جهت مطرح شد و دست کم به شصت درصد آرزوی خود رسیدند. حتی از مطالب بعضی از آن ها چنین بر می آید که آن ها هم مسئله ولایت فقیه را برای خود قائل بودند و قیامشان برای این نبود که شاه و حکومت موجود را از بین برند، بلکه برای این بود که کنترلش کنند; عنوان آن نهضت هم قبل از اصطلاح «مشروطیت»، تأسیس عدالتخانه بود و به همین منظور هم علما قیام کردند. البته کسانی که تفکر غربی داشتند دخالت کردند و قانون مزدوجی از تفکر مشروطه غربی و فکر اسلامی درست کردند; فکر اسلامی اش هم به زور مرحوم شیخ فضل الله نوری و امثال او اعمال شد، وگرنه همان مقدار هم به وقوع نمی پیوست; که آن نیز جزء متمم قانون اساسی است. پس از آن در مرحله اجرای این قانون نیز، چه قبل از رضاخان در زمان قاجاریه و چه بعد از رضاخان، آن هایی که مثل تقی زاده، پذیرای قانون اسلام نبودند و از ابتدا هم مشروطیت را به عنوان یک نظام غربی تلقی می کردند، مخالفت می کردند. بعد هم رضاخان به کلی آزادی را از بین برد و از مجلس فقط شکل و صورتی باقی ماند. این روند موجب شد که آن دسته ای هم که فکر استقرار یک نوع حکومت ناقص اسلامی را داشتند، حسرت آن را بخورند; که همان هم نشده و شاید عده ای هم فکر می کردند باید استغفار کنند از این که در کاری دخالت کردند که سرانجام به این جریان منجر شد، و این برداشت به وجود آمد که کسانی که از اول مخالف بودند، مثل شیخ فضل الله و دیگران همین پیش بینی را می کردند که شما زمینه را برای یک نوع حکومت قانونی غیر اسلامی مهیا می کنید! چنانکه رضاخان هم می گفت حکومت من قانونی است; زیرا مجلس آن را تصویب کرده و کارهایش به مجلس عرضه می شود. بعد از رضاخان نیز حرکت هایی که توضیح دادم به وقوع
[93]
پیوست تا انقلاب اسلامی. به نظر می رسد این روند، پیشینه ای بوده که فکر حکومت اسلامی را با خود حمل می کرده است. البته مسئله خلافت اسلامی که در ترکیه وجود
داشت، چندان مورد نظر این بحث نیست; گرچه از بین رفتنش برای علمای اهل
سنت عموماً و برای برخی از علمای شیعه نوعی حسرت به همراه آورد، به طوری
که می گفتند همان حکومتِ به نام اسلامی، وجودش بهتر از عدمش بود و یک نوع استقلال داخلی و سیاسی برای اسلام فراهم آورده بود.
*در واقع می توان گفت روحانیت شیعه در مقاطعی گرایش به مشارکت در امور سیاسی ـ اجتماعی داشته و به صورت مقطعی به میدان آمده، ولی بعد ناگهان عقب نشسته و به اصطلاح خودش را کنار کشیده است! .
* یا عقبش زدند!
*یک برداشت هم می تواند این باشد که او را عقب زدند; به هر حال از مشروطه به این طرف در مقاطع مختلف این تمایل به دخالت و مشارکت را می بینیم. به نظر شما این مشارکت و یا انزوا از سیاست و اجتماع، امری درون زا بوده که خود روحانیت بر اساس مصالحی انتخاب کرده و اتخاذ موضع می کرده و مثلا در مواجهه با مانع خارجی به تعبیر شما علی رغم میل خود عقب زده می شده، و یا اصولا فعل و انفعال او تابع دلایل و علل خارجی و محیط بیرونی بوده است؟.
* روحانیان ما سلیقه هایشان مختلف بود; خیلی از آن ها، اعم از این که با حکومت رابطه داشتند یا نداشتند، خوشبین و محافظه کار و طرفدار آرامش بودند. به همین دلیل، در حدی که امکان به وجود می آمده تا حکومت ها قوانین و احکام اسلام را پیاده کنند، قانع می شدند و بیش از آن هم توقعی نداشتند; با این توجیه که وظیفه ای بیش از این نداریم. بویژه بعد از عدم موفقیت علما در رسیدن به آنچه در قیام مشروطه در نظر داشتند، چه آن هایی که حقیقتاً کمکی به حکومت می کردند و رابطه اقتصادی با حکومت داشتند و به اصطلاح، «درباری» شمرده می شدند و چه آن هایی که مشی دیگری داشتند، نود درصد این گونه فکر می کردند که وظیفه ای بیش از این نداریم. در بین علمایی که، دست کم، بنده درک کردم شاید از ده درصد هم کمتر بودند کسانی که فکر کنند وظیفه ای بیش از این داریم و بخواهند در برابر حکومت دست به اقدام های خشن بزنند ـ نمی گویم قیام; زیرا چنین تلقی می شود که بخواهند حکومت را از بین ببرند و حکومت دیگری تشکیل بدهند. قبل از انقلاب به نظر بنده، تنها کسانی که به طور رسمی طرح قیام در قبال حکومت و تشکیل حکومت جدید را داشتند، فدائیان اسلام بودند که رسماً شعار می دادند ما می خواهیم حکومت علوی تشکیل بدهیم و
[94]
من از سخنرانی ها و اعلامیه هایشان در قم کاملا اطلاع داشتم; آن ها حتی وزرای دولتشان را تعیین کرده بودند. غیر از آن ها هیچ کس، حتی توده ای ها و یا مرحوم مدرس، در صدد قیام و تشکیل حکومت نبود. حال آن که امام قیام کرد و در صدد تشکیل حکومت برآمد و شاید بتوان گفت در میان همه حرکت های انقلابی ـ اسلامی که از طرف روحانیت تا آن روز شده بود این کار منحصر به فرد بود.
* اندیشه سیاسی شیعه در طول تاریخ، بیشتر با مفاهیمی مثل تقیه، انتظار و غاصب بودن حکومت های وقت گره خورده، تا این که معطوف به این باشد که باید حکومت نوی تشکیل داد و اساساً شیعه در طول تاریخ خویش منتظر است تا حضرت صاحب الزمان ظهور کند و انتظار را فلسفه وجودی خود می داند و همان طور که فرمودید جریان باریکی در طول تاریخ روحانیت شیعه حضور دارد که در برهه های مختلف مخالفت هایی را با حاکمیت ها ابراز می کند. در دوره اخیر نیز شاید از قاجاریه به این طرف، رد پایی از این مطلب در بحث های پاره ای از علما، بویژه مرحوم نراقی، بتوان یافت و سرانجام حضرت امام هستند که البته ایشان هم در ابتدا چنین تفکری را به صراحت مطرح نمی کنند و محتوای موضع گیری شان اصلاح طلبی است; تنها وقتی کار به بن بست می رسد، این تفکر زاییده می شود که ما اساساً باید تشکیل حکومت بدهیم. بدین معنی، به تعبیر پاره ای، یک گسست تاریخی رخ می دهد که با پیشینه تاریخ تفکر علمای شیعه چندان ارتباطی ندارد و انسجام و تداومی را نمی توان مشاهده نمود. چرا که رویکرد جدیدی که مرتبط با زمان معاصر است، مطرح می شود مبنی بر این که ساختار را فرو بریزیم و ساختار جدیدی را برپا سازیم. .
* کاملا فرمایش شما صحیح است و عرایض بنده مبنی بر این که در میان علما، حتی از ده درصد هم کمتر داشتیم که فکر یک نوع حرکت سیاسی خشن در قبال حکومت ها را داشته باشند، بیان همین معنی است، حتی از آن ده درصد نیز بندرت کسانی بوده اند که تفکر قیام داشته باشند. یادم می آید استادی در مشهد داشتیم به نام حاج آقا هاشم قزوینی که فقط مدرس بود و ابداً وارد حرکت های سیاسی نمی شد، ولی فکرش این بود که باید این ها را از دم کشت و حکومت تشکیل داد. وی در درس طرفدار حکومت ولایت فقیه بود، اما اهل ریا و تظاهر نبود; کمابیش در گوشه و کنار این گونه افراد را داشتیم. مهارت امام نیز این بود که کسانی را که در گوشه و کنار این گونه فکر می کردند، از علمای بزرگ، مدرسین، طلاب و غیره، کم کم دور خود جمع کرد. بنابراین یک طرح نو در تاریخ شیعه بود; گرچه فکرش بود، ولی عملش نبود.
[95]
مثلا مرحوم نراقی طرفدار ولایت مطلقه فقیه بود، ولی کجا قیام کرده است؟ او هم مثل سایر مجتهدین بود و یا دیگران نیز همین طور. فکر و اندیشه بود، ولی عمل و اقدام تقریباً در بین علما و مراجع در کار نبود. قیام مشروطیت همان گونه که عرض کردم در حد یک نوع اصلاح بود که تا حدودی احکام اسلام رعایت شود و بیش از این نبود.
* این بحث شما چه نسبتی با آن بیان اولتان می یابد که وقتی به تاریخ شیعه نظر می کنیم، چنین می یابیم که شیعه به دنبال چنین آرمانی است...!.
* صحیح است; آن فکر ـ یعنی فکر حکومت اسلامی ـ نه فقط در شیعه، بلکه در کل مسلمین وجود داشته; یعنی در سویدای دل ها حضور داشته است. در عین حال، همین علمایی که عرض کردم می گفتند باید سکوت کنید.اگر از همان ها می پرسیدید که آیا نباید حکومت اسلامی داشت، پاسخ می دادند چرا، اسلام حکومت دارد، امام زمان می آید حکومت اسلام را برپا می کند. پس اصل و بنیاد این انگیزه که حکومت باید اسلامی باشد ـ به ویژه از نظر شیعه ها حکومتی که صد در صد اسلامی و منتسب به ائمه باشد ـ وجود داشته و این حد به نظر من زمینه اصلی است; امروزه در عالم اسلام هر جا که حرکت های اسلامی برای تشکیل حکومت رخ می دهد، از همین زمینه فکری اصلی که در اسلام وجود داشته استفاده می کند. من قبول دارم و منکر نیستم که میان آن زمینه اصلی و انگیزه درونی، تا این نقطه که تفکری منسجم پیدا شود مبنی بر این که باید حکومت تشکیل داد و حکومت را باید فقیه جامع الشرایط تشکیل دهد شکل بگیرد و فقیهی پیدا شود و قیام کند، فاصله بسیار است. ولی باید توجه داشت که مثلا استعمارگران و پاره ای از غرب گرایان و ملی گرایان می گویند اسلام اصلا حکومت ندارد، حکومت مربوط به عالم سیاست است و ربطی به اسلام ندارد; شنیده ام که مهندس بازرگان هم این اواخر هم گفته اسلام کاری به حکومت و سیاست نداشته است. ولی آیا متدینین «بما هم متدینین»، چه عموم مسلمانان و چه خصوص شیعه ها، چنین چیزی گفته اند و یا می توانند بگویند؟بنابراین، اسلام در اعتقاد مسلمانان حکومت داشته است; حکومت عادله ای که اجرای احکام اسلام را تضمین کند. سنی ها روی موازین خودشان فرد صالحی را که علم و تقوا و صلاحیت سیاسی داشته، حاکم می شناختند و شیعه ها نیز ظهور امام زمان را تحقق آن تلقی می کردند. امام هم توانست این فکر را به اینجا برساند که فقیه جامع الشرایط هم می تواند حکومت تشکیل بدهد. طبعاً اگر آن زمینه ها نبود این فکر به نتیجه نمی رسید; چنانکه هیچ کس از علمای اسلام تاکنون نگفته است که اسلام حکومت ندارد و یا اسلام به سیاست کاری ندارد. این را کسانی می گویند که سروکاری با اسلام ندارند. همچنین
[96]
این اواخر شنیدم که می گویند این امر در اسلام بوده و هست، اما شرایط فعلی دنیا ایجاب نمی کند که ما حکومت اسلامی تشکیل دهیم و احکام اسلام را صد در صد پیاده کنیم. حتی بعضی از روحانیون بیروت هم دیدم که این را گفته اند. بنابراین همان گونه که اشاره کردید باید گفت امام خمینی یک استثناست که از آن زمینه های فکری و ذهنیت های شیعی و اسلامی کمال استفاده را کرده و اگر آن ها نبود امام نمی توانست پیروز شود. با این توضیح فکر نمی کنم عرایض اخیرم با آنچه در ابتدا گفتم منافات داشته باشد.
* اگر زمینه اصلی بحث برای فهم نظریه انقلاب اسلامی را همان زمینه های تاریخی قرار دهیم ممکن است بحث ما با برخی از تفاسیری که در مورد انقلاب بخصوص در خارج از کشور عرضه می شود و انقلاب را به جنبش های سلفی دو، سه قرن اخیر تشبیه می کند، مشتبه شود، چنانکه در دو سه قرن اخیر جنبش هایی در هند و یا عربستان اتفاق افتاده که نظر به تاریخ گذشته خود داشته و بازگشت به اصالت ایام پیشین را مبنای خود شمرده است. در حالی که می توان انقلاب اسلامی را بدین معنی یک انقلاب غیر تاریخی خواند. چرا که اگر هم عناصری از پیشینه دینی خود برمی گزیند، تفسیر جدیدی از آن ها می کند و نظر به جلو دارد و این گونه نیست که نظر به گذشته، به آن معنیِ شکلی و منجمدش، داشته باشد. به نظر شما آیا می توان مرز روشنی میان این دو مقوله تصویر کرد؟.
* جنبش سلفی در ابتدا یک جنبش سیاسی نبود، بلکه یک جنبش عقیدتی و قیام بر ضد آداب و رسومی بود که در بین مسلمین رواج پیدا کرده و به عقیده آن ها بدعت یا شرک شمرده می شد. این اساس از زمان ابن تیمیه در قرن هفتم و هشتم تقریباً شروع شد و می دانیم که او به دنبال حرکت سیاسی نبود، بلکه به حکام اعتراض می کرد که چرا عمل به احکام نمی کنند. و عمدتاً نوک حمله و اعتراضش هم به علما و مردم بوده که بدعت ها را چرا رواج دادید. وی می گفت این ها یا بدعت است و یا شرک. محمد بن عبدالوهاب هم که در قرن دوازدهم در شبه جزیره عربستان قیام کرد، حرکتش حرکت فقهی و عقیدتی بود و ابتدا هیچ بعد سیاسی نداشت، ولی بعد وجه سیاسی پیدا کرد. زیرا خاندان سعود به این عقیده گرویدند و آن ها هم قبلا شیوخ قبیله بودند، کم کم سیطره شان زیاد شد و به شاهی رسیدند و از آنجا که از این فکر سلفی، که به عقیده آن ها اسلام خالص است، حمایت کردند حکومتشان حکومت اسلامی تلقی شد. امروزه ملک سعود یا پدرش و یا برادرانش، با عنوان شاهی فرمان می رانند و حال آن که در اسلام، ملوکیت امری دینی نیست; اگر ادعای خلافت اسلامی می کردند، آن
[97]
گونه که در عثمانی و در گذشته اسلام وجود داشت، وجهی برای پذیرش این مدعا وجود داشت که یک نوع حکومت اسلامی تشکیل شده است; گرچه آن ها ادعایشان این است که ما ملزمیم صد در صد احکام اسلام را پیاده بکنیم، و در قضاوت ها و قوانین دیگر، در تقیّد به ظواهر اسلام، پایبندی به نماز و مسجد، و مبارزه با خرافات ـ بنابه اعتقاد خودشان ـ نیز تا حدود زیادی این کار را می کنند و مقید هستند. اما ادعای این که حکومتمان حکومت اسلامی خالص همانند صدر اسلام است را کسی قبول نمی کند. آن ها هم چنین ادعایی ندارند و فقط می گویند ما یک حکومت سلطنتی داریم که حامی آن فکر سلفی گری و مخالف بدعت هاست. آن ها حتی به وجه ضد استعماری اسلام هم بی توجهند; چنانکه از ابتدا نه در متن حکومت و نه در فکر سلفی گری، ابداً مبارزه با استعمار و کفر لحاظ نشده است; نه محمد بن عبدالوهاب می پرسید که چرا باید زیر بال انگلیس بود و نه سلاطین فعلی می پرسند و نه مفتی هایشان، در حالی که حکومت اسلامی خالص در هویت و شخصیتش مبارزه با استعمار و کفر و طرفداری از استقلال پذیرفته شده است. ولی حکام سعودی، به عکس، حامی قدرت های خارجی اند و همین مسئله بزرگ ترین نقطه ضعف حکومت سعودی است; به طوری که در بین سلفی هایی که در کشورهای دیگر و یا در داخل عربستان هستند، قیام هایی علیه حکام فعلی صورت می گیرد. کشورهایی نیز که تا چند سال قبل به طور علنی از سعودی ها حمایت می کردند دیگر حمایت نمی کنند; چرا که رسماً از امریکا دعوت کرده و عربستان را به پایگاه امریکا تبدیل کرده اند. و بعد در روش زندگی، هر کدام به ثروت اندوزی در خارج و داخل و عیش و نوش و ساختن قصرها پرداخته اند. باید این مسائل را تجزیه و تحلیل کرد تا نکات ضد اسلامی ای که در این حکومت است عیان و بیان گردد و بعد حکومت اسلامی ایران را موضوع بحث قرار دهیم. اولاً آن ها عالم نیستند و امام، فقیه و عالم بود. قدمای اهل سنت هم می گفتند خلیفه مسلمین باید یا فقیه عادل باشد یا این که تقوا داشته باشد، فاسد نباشد، گناه نکند. چگونه می توان این معیارها را با حکومت سعودی ها تطبیق داد. این بذل و بخشش ها و اسراف و تبذیرها، غیر از این که مظاهر حکومت فاسد استبدادی و سلطنتی باشد، چه می تواند بود. البته رعایت کردن ظواهر اسلام، سلفی گری و مبارزه با خرافات، نبودن شراب یا فقدان کشف حجاب و مقابله با بدعت ها، جاذبه ای برای آن ها درست کرده است، و حال آن که حکومت اسلامی ایران رهبرش فقیه است و، چنانکه من در یک مجمع اهل سنت گفتم، از خلفای اربعه که بگذریم شما در بین کل حکام اسلامی نمونه ای نظیر امام خمینی نمی توانید سراغ بگیرید. به علاوه،
[98]
باید پرسید مزایایی که حکام اسلامی را متمایز می ساخت از قبیل ساده زیستی، جمع نکردن ثروت، عدم توجه به دنیا، ستم نکردن، و قوانین اسلام را به نحو وسیع و جامع رعایت کردن، هم اکنون در کدام یک از حکام مدعی اسلامی بودن می توان یافت.
* در نگاه از منظر آسیب شناسی به انقلاب، به نظر می رسد پاره ای آفات فکری ـ فرهنگی به طور طبیعی انقلاب را در معرض تهدید قرار می دهد که غفلت از آن ها بخشودنی نیست. جناب عالی این گونه آفات را در چه زمینه ها و تا چه حد جدی می بینید؟.
* انقلاب آفات قابل ملاحظه ای دارد و گاهی انسان باید در مقابل آن ها احساس خطر کند; گاهی این آفات از درون خود نیروهای انقلابی پیدا می شود و قسمت عمده نیز از خارج از نیروهای انقلاب پدیدار می گردد. یک وقتی مقام معظم رهبری گفتند حساب کرده ایم در هر هفته ظاهراً هشت هزار ساعت در رادیوهای خارج علیه انقلاب تبلیغ می شود و این البته در طرفداران انقلاب در خارج، کم کم اثر کرده و ذهنیت ها را مخدوش می کند. ما در سفرهایی که می رویم، بخوبی متوجه این جنبه می شویم و در می یابیم که خطر جدی است و نمی توان از کنار آن ساده گذشت. به ما می گفتند صدای تبلیغات رادیو ایران به هیچ وجه در اینجا شنیده نمی شود، در حالی که این همه علیه ایران تبلیغ می شود; هیچ گونه دفاعی صورت نمی گیرد و سفارت ها و رایزنی های ما فعال نیستند. همچنان که در داخل نیز تبلیغات دروغ در نوع مردم اثر می گذارد; گاهی شایعاتی پیش می آید که نیروهای انقلابی ما هم چون ماهیت قصه را نمی دانند سؤال برایشان مطرح می شود. از جمله خطرات دیگری که از خارج ما را تهدید می کند، فشارهای اقتصادی و فعالیت های سیاسی که در مجامع بین المللی علیه ما می شود، و اتهاماتی نظیر نقض حقوق بشر است که همه جا هر روز به ما نسبت می دهند.
اما آفاتی که در داخل و در درون نیروهای انقلابی و حامیان انقلاب جریان دارد نیز کم نیست; از جمله تخلفاتی که هر از چندگاه علنی می شود، مانند تخلفات مالی در تشکیلات دولت که عمدتاً خوراک تبلیغات ضد ما در خارج هم همین هاست، یا مسئله اختلاس ها که پی در پی اتفاق می افتد و راست هم هست; هر چند در بیان آن مبالغه شود. این ها ضربه می زنند و روحیه انقلابی مردم را تضعیف می کنند و کم کم نظیر آن یأسی که برای حامیان مشروطیت پدید آمد، تا جایی که گفتند این هم نشد و خودشان را ملامت کردند که چرا حمایت کردیم تا مشروطه محقق شود، مستولی خواهد شد. همچنین توجهی که گاهی دیده می شود روحانیت انقلابی به مال دنیا
[99]
نشان می دهد و یا سوء استفاده های مادی از خود بروز می دهد، بسیار ضربه می زند. یک بسیجی وقتی می بیند خود در نهایت محرومیت است و فلان روحانی و یا فلان مقام سیاسی یا رئیس بانک سوءاستفاده می کند، بسیار متأثر می شود. و از جمله خطرات یکی هم این است که گاهی دیده می شود در سخنرانی ها و خطبه های نمازجمعه صحبت هایی می شود که با فکر وحدت اسلامی، که به تعبیر یکی از معاونان وزارت خارجه بزرگ ترین شعاری است که ما از آن بهره برده ایم و مسلمانان به واسطه آن به انقلاب دل بسته اند، نمی سازد. یعنی یک فکر شیعی صد در صد خالص و غلیظ و افراطی در چنین فضای گسترده پس از انقلاب عرضه می شود; گرچه بنده نمی گویم این گونه حرف ها درست نیست و باطل است.
* یعنی لزوماً همه حقایق و مطالب درست در همه جا و هر زمان نباید مطرح شود!.
* به ما گفته می شود که شما شعار انقلاب اسلامی می دهید، در داخل کشور میلیون ها سنّی داریم و در خارج هم یک میلیارد. در حالی که این حرف ها همه را از شما می رنجاند. در قم و جاهای دیگر خیلی از روحانیون یا غیر روحانیون می خواهند با وهابیت و فکر سلفی گری مبارزه کنند و باید هم چنین کرد، ولی توجه نمی کنند که در این مبارزه نباید حرف هایی را بزنند که سایر سنی های غیر سلفی را برنجانند; اگر در بین دعوا با سلفی گری، به خلفا اهانت کنید، سایر سنّی ها چگونه قضاوتی در این مورد خواهند کرد؟ چنانکه این رفتار مصداق همان تبلیغ دشمنان خواهد شد که می گویند شیعه ها خلفا را کافر می دانند یا صحابه را کافر و فاسق می دانند یا اصولا مسلمان نمی دانند. در کوران چنین دعوایی که با یک فرقه خاص داریم، نباید مسائلی را مطرح کنیم که کل مسلمانان را از خود برنجانیم و همه آن ها را به طرف سلفی گری سوق دهیم. این ها خطرات و لطماتی است که از درون انقلاب متوجه ماست. مسائل اقتصادی هم که خود، داستان مفصّل و همه آشنایی دارد. نیروهای انقلابی ما تحت فشار معیشتی و زندگی اقتصادی و گرانی، شکایت به کجا می توانند برد. در بیمارستان بقیة الله یک نفر به من گفت برادرم شهید شده و می خواهم برایش مراسم سالگرد بگیرم ولی پول ندارم; خواستم قرض کنم هیچ کس نمی دهد، نه بیمارستان و نه کس دیگر. سپاهیانی که در فرودگاه هستند به من گفته اند که ما ظهرها باید نان و سیب زمینی بخوریم و فلان عضو هواپیمایی از فلان هتل برایش غذا سرو می شود. آن یک کارمند رسمی است و ما محافظ فرودگاه; و الی ماشاءالله از این گونه مسائل.... این وضعیت چقدر می تواند ادامه پیدا کند؟ و چرا ما به
[100]
فکر نیستیم؟ سنگینی انقلاب به دوش این هاست و این ها نباید در فلاکت باشند. من نمی گویم رفاه، ولی بالاخره باید حداقل زندگی فراهم باشد. و دست آخر هم مسئله نشر فساد و تفکر غرب گرایانه است که عمدتاً از خارج صورت می گیرد و اصل قوانین اسلامی را مورد تردید قرار می دهد; بدین مضمون که امروز نمی شود جهان را بدین گونه اداره کرد و باید سراغ علوم جدید، علم اقتصاد و... برویم. این مسئله ای خطر ساز و قابل توجه است.
* که البته ضعف ها و کاستی های درونی ما زمینه ساز اصلی چنین آسیب پذیری هایی را به وجود آورده است. .
* بله، مسائل اقتصادی و محرومیت ها کمک می کند که این گونه افکار غربی و ضداسلامی و گاه ضدانقلابی رواج پیدا کند و همه این ها من حیث المجموع، خطراتی است که متوجه ماست. باید از خود بپرسیم نسل جدید که همانند نسل پیشین ندای انقلاب به گوشش نرسیده و با گذشته انقلاب بیگانه است، تحت تأثیر آن تفکرات ضدانقلابی و بی تفاوتی چگونه رشد خواهد یافت.
* به عنوان آخرین پرسش، باتوجه به این که جناب عالی مسئول دارالتقریب هستید و کار نزدیک سازی نحله های مسلمان را بر عهده دارید، آیا میان روند پیشِ روی حاکمیتی که در این دو دهه، تحت عنوان حکومت شیعه یا حکومت اسلامی، شکل گرفت و روندی که خلافت در آغاز اسلام پیدا کرد، تمایز و تفاوتی می توان قائل شد؟ بدین منظور که اولا درسی از تاریخ سیاست پردازی مسلمانان داشته باشیم، ثانیاً مبانی سیاست مستقل برپایه تفکر شیعه را تمیز دهیم..
* عقیده بنده این است که به استثنای خلافت تا زمان حضرت امیر، بقیه کاملا مشابه است; ما انتقادی که به خلفای قبل داریم همان است که مسیر خلافت را از خلافت نسل علی(علیه السلام) منحرف کردند، و گاهی هم فتاوایی ناهماهنگ با اسلام را که بدعت شمرده می شود، وارد زندگی مسلمین ساختند. والا بنیه حکومت، اسلامی بوده و آن نواقصی که بعداً در حکومت ها پدیدار شده، در ابتدا وجود نداشته و مقیّد بودند که اسلام را پیاده کنند و حکومت، اسلامی باشد و همان زهد اسلامی و قوانین اسلامی و سادگی اسلامی تحقق یابد. البته نسبت به دوران حضرت علی(علیه السلام) که نه بدعت ها بود و نه آن افراط و تفریط های دوران خلیفه قبل، من معتقدم شباهت زیادی وجود دارد. ولی بعد از آن دوران بندرت در بین خلفا و حکام اسلامی این مزایا به چشم می خورد. گفته می شود خلافت عمربن عبدالعزیز که خیلی از آن نواقص را می خواست ترمیم کند، توسط بنی امیه برچیده شد و خودش نیز کشته شد.
[101]
[102]
[103]


پیوست : انقلاب اسلامی، روحانیت و امام خمینی

علی دوانی(1)
* جناب عالی چه ویژگی ها و عناصری را در پیروزی انقلاب اسلامی ایران،دارای تأثیر بارز می دانید؟
* با تشکر از جناب عالی و رفقایتان که در این راه گام بر می دارید، به نظر بنده ویژگی ها و عناصری که در انقلاب اسلامی ایران چشمگیر و بارز بود، یکی وجود رهبری لایق و با هوش و مقاوم، و دیگری جو زمان و طول مدت انقلاب است.
می دانیم که قبل از امام خمینی، رهبر انقلاب اسلامی ایران، چند انقلاب روحانی، سیاسی و دینی داشته ایم. انقلاب علما در جهاد با روسها، انقلاب سید جمال الدین اسدآبادی، انقلاب تنباکو و میرزای شیرازی، انقلاب مشروطیت، انقلاب عراق، انقلاب شهید مدرس بر ضد رضاخان، انقلاب ملی شدن نفت و آیت الله کاشانی. این انقلاب ها هیچ کدام چنانکه باید یا کامیاب نشد و یا دوام پیدا نکرد. بنده علت آن را در هر سه عامل یاد شده می دانم. اولا در آن انقلاب ها رهبران ویژگی امام خمینی را نداشتند. آنچه در امام جمع بود، جمعاً در رهبران انقلاب های قبلی جمع نبود. در واقع امام حُسن همه را داشت، ولی کمبود آن ها را نداشت.
هیچ کدام مانند امام مجتهد عالی مقام در فقه و اصول، و استاد توانا در فلسفه و عرفان و اخلاق نبودند، یعنی همه این علوم را با هم و در حد کمال نداشتند. به علاوه، شعاع فکر و عمق اندیشه امام و مخصوصاً تحمل و قاطعیت ایشان در آن ها نبود، هرچند آن بزرگواران نیز هر کدام دارای یکی دو جنبه از ویژگیهای خاص امام بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. مصاحبه با حجت الاسلام علی دوانی در جلسه حضوری و به صورتی مبسوط تر از مکتوب حاضر انجام گرفت. ولی بنابه درخواست ایشان، خلاصه و تنظیم حاضر ـ اعم از پرسشها و پاسخها ـ که به قلم خود ایشان صورت گرفته، عرضه می شود.
[104]
ویژگی دیگر شخص امام که او را به طور کلی از دیگران ممتاز می گردانید سلامتی کامل جسمی او بود، به طوری که تا سن نود سالگی نه خمیده شد، و نه دستش لرزش پیدا کرد. سلامتی جسم در یک رهبر انقلاب نمایانگر سلامتی کامل فکری او نیز هست. امام، به علاوه، سخنوری برجسته، دارای خطی زیبا و انشائی عالی به فارسی و عربی درحد یک نویسنده چیره دست، اندامی برازنده، و قیافه ای جالب بودند که این دیگر حسن خدا داده بود. از همه مهم تر این که خود امام فرمود: «واللّه من هرگز از چیزی نترسیده ام»! این ویژگی امام شاید استثنایی باشد.
مطلب دیگری که به انقلاب اسلامی ایران رونق بخشید و آن را به پیروزی رساند، جو زمان بود. زمان برای رهبران انقلاب های پیشین چندان مساعد نبود. وسایل ارتباط جمعی امروز، امواج رادیویی و تلویزیونی، ویدئو، فیلم، پلی کپی، زیراکس و نوار برای تکثیر نطق ها و گرفتن صحنه ها و بردن به نقاط دیگر و نمایش آنها، در آن زمان ها وجود نداشت. این عوامل در پیروزی انقلاب اسلامی ایران فوق العاده مؤثر بود و در تسریع کار نقش مهمی داشت.
مطلب سوم، طول مدت انقلاب است. انقلاب های دیگر چندان طول نکشید و رهبران نتوانستند مردم را درست در جریان امر بگذارند. طولانی ترین آن ها که مشروطه بود تا پایان عمر رهبرانش شش هفت سال بیشتر به طول نینجامید. در این مدت کوتاه آن هم در آن زمان ها مشکل بود که مردم همه چیز را بفهمند، و آنچه را بر عکس فهمیده اند از اذهان خود بزدایند و چنانکه باید روشن شوند و راه درست را بیابند.
از سال 1341 که انقلاب اسلامی آغاز شد تا فروردین ـ 1358 که انقلاب به پیروزی رسید، حدود هفده سال طول کشید. در این مدت رهبر انقلاب، امام خمینی، دو بار دستگیر شد; یک بار ده ماه و ده روز در تهران زندانی بود، و بار دیگر یک سال و اندی در ترکیه تبعید بود. چهارده سال هم در نجف اشرف تحت نظر بود. امام از عراق به اروپا رفت، در آنجا با دنیا صحبت کرد، و امواج تلویزیونی او را به دنیا نشان داد.
طی این مدت طولانی آوازه امام در میان قشرهای مختلف مردم ایران و ملت های جهان طنین افکند. هزاران نفر از علما و دانشجویان و عامه مردم به خاطر انقلاب به زندان افتادند یا تبعید شدند و یا به شهادت رسیدند. همه مردم هم این ها را دانستند
و از خواسته های رهبر انقلاب آگاه شدند.
همه دانستند که دستگاه شاه ایران مورد تمایل اکثریت قریب به اتفاق مردم نیست، و امام رهبر انقلاب او را لایق سلطنت نمی داند، و اصولا دوران سلطنت به
[105]
سر رسیده است. این بود که در 22 بهمن 1357 نظام سلطنتی فرو پاشید و در 12 فروردین 1358 جمهوری اسلامی ایران بر ویرانه آن استقرار یافت.
* با توجه به اشاره ای که به سیر تکامل اندیشه سیاسی روحانیت نمودید، به نظر می رسد از ابتدای صفویه، نوعی همکاری و ارتباط بین روحانیت و حکومت وجود داشته است. در ابتدای قاجاریه نیز مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطا بحث اذن حاکم شرع را مطرح می کند و شاه را مأذون از جانب مرجع و فقیه عصر می داند. اما در مبارزات مشروطه این اندیشه سیاسی مطرح می شود که باید نقش پادشاه را محدود کرد و آن را در چارچوب قانون قرار داد. یعنی قبل از مشروطه چنین تفکری وجود نداشت و حداکثر نارضایتی ها و طغیان ها به جابه جایی شاه با حاکمی دیگر منتهی می شد. ولی در مشروطه این بحث مطرح می شود که شاه را باید در چارچوب قانون محدود کرد..
در دهه های اخیر فراتر از حد مشروطه نیز می رویم و این اندیشه مطرح می شود که باید ساختار و نظام سلطنتی را فرو ریخت و نظام دیگری را به جای آن بنا کرد و بنابراین بحث از ولایت فقیه که باید جایگزین سیستم سیاسی پیشین شود، طرح می گردد. و سیر تحول اندیشه سیاسی فقها وارد مرحله جدیدی می شود. جناب عالی سیر تکاملی مزبور را چطور تحلیل می فرمایید، و احیاناً چه نقاط عطف و یا مراحل خاصی را برای آن در نظر می گیرید؟.
* این سیر تفکر مراحلی را طی کرده است; در زمان صفویه چون آغاز کار بود و تازه یک دولت شیعی بر سر کار آمده بود، و در مقابل دولت اسلامی سنی عثمانی قرار داشت، چاره ای جز همکاری با آن نبود، یعنی نمی شد در مقابل شاهان ایستاد. در بین مراجع و فقهای بزرگ، مرحوم آقا محمد علی کرمانشاهی فرزند استاد کل، وحید بهبهانی را می بینیم که اولین کسی بود که این طرز تفکر را به کرسی نشاند و عملا ولایت فقیه را پیاده کرد. او در کرمانشاه حکومت شرعی تشکیل داده بود و حد جاری می کرد، و هنگامی که کارش مورد اعتراض فتحعلی شاه و صدراعظم او حاجی ابراهیم کلانتر شیرازی واقع شد و طی نامه ای به او نوشتند که این چه کاری است که با وجود پادشاه می کنید؟ جواب داد که «ارتکاب امثال این امور وظیفه اهل شرع و علماست، نه دیگران!»
تا آن موقع به یاد نداریم که فقیهی این طور در مقابل حکام وقت بایستد و حکومت شرع را مقدم بر حکم پادشاهان و حکام بداند، و شاه هم تسلیم شود. بعد از او می بینیم سید محمد باقر حجت الاسلام، و پس از آنها سید محمد مجاهد و سید جمال الدین اسد آبادی و میرزای شیرازی و علمای مشروطه و
[106]
آیت الله کاشانی تا امام خمینی این راه را رفتند.
* به نظر شما، شخص امام خمینی در تحول فکر روحانیت تأثیر گذار بوده، یا تحولات اجتماعی و تغییر شرایط، تحولات فکری روحانیت را به دنبال آورده است؟.
* بنده شخص امام را مؤثر می دانم. اگر شخص امام با ویژگی های خاصی که داشت نبود، تحولات اجتماعی نمی توانست منشأ آن همه آثار در انقلاب اسلامی گردد. شخص امام همه آن تحولات را به همراه آورد.
* به نظر می رسد که در تبیین حضور گسترده روحانیت در انقلاب و نهضت سیاسی، باید به دنبال انگیزه های مشخصی بود در تحلیل جناب عالی روحانیت در مبارزاتش چه انگیزه هایی داشت؟.
* انگیزه روحانیون عموماً حفظ کیان اسلام از ضربه خوردن و سعی در اجرای تعالیم اسلامی و سد کردن راه نفوذ اجنبی بود. در واقع کل روحانیت و جو عصر و زمان در شخص امام خمینی تبلور پیدا کرد و انگیزه جامعه روحانیت معاصر هم اعتراض به دستگاه در زمینه سلطه اجانب بر سرنوشت مملکت، ازدیاد فحشا و منکر، تضییع حقوق مسلمانان، و ممانعت از اجرای درست احکام شرع بود. این خواست همه روحانیون بیدار ما بود، ولی کسی که آن را با شهامت مطرح کرد و تا انجام آن از پای نایستاد شخص امام خمینی بود. اگر مقاومت و مداومت و پایمردی او نبود، نهضت اسلامی فروکش می کرد و رفته رفته خاموش می شد. در واقع امام، مجاهد بالذات بود و سایرین مجاهد بالعرض بودند. اگر سخنان صریح و داغ و قاطع امام، و اعلامیه های روشنگرانه و مصاحبه های بسیار مهم آن حضرت نبود قیام ملت ایران به جایی نمی رسید، و با همه وسعتی که داشت به ناکامی می انجامید.
* پاره ای از محققان در تحلیل علل و عوامل و زمینه های وقوع انقلاب، به
جنبه های سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی می پردازند و معتقدند که وجود کاستی ها و ناراستی ها در عرصه های مزبور، نظام پیشین را دچار مشکل کرده و به ناکامی کشانده و بدین سان شرط لازم برای وقوع انقلاب شکل گرفته بود، که با پیدایی شروط کافی از جمله: شکل گیری انگیزه مذهبی در مردم، و تحقق رهبری امام ـ که مورد اشاره شما بود ـ انقلاب به ظهور نشست. جناب عالی در جمع بندی نهایی، وقوع انقلاب را چگونه تحلیل می کنید؟.
* به نظر من تحلیل های محققان مربوط به قبل یا بعد از انقلاب است، ولی وقتی انقلاب می شود مشکل است که بتوان عوامل تعیین کننده ای را به طور قطع در آن دخیل دانست. انقلاب در واقع حکم زلزله و سیل را دارد. می بینیم که قبل و بعد از
[107]
وقوع زلزله و سیل، سخنانی به میان می آید; ولی همین که آمد، دیگر این که چه کنم، یا چه چیز باعث آن می شود، و یا چه کنیم که زیان نرساند یا به حداقل برسد، و... در میان نیست. درست در موقع وقوع زلزله یا آمدن سیل، همه نظرها مات و مبهوت است و دهان ها بند می آید.
در یک انقلاب مانند انقلاب اسلامی ایران آن قدر عوامل و علل در کار است که نمی توان انگشت روی یکی یا دو تای آنها گذاشت. سال ها طول کشید و صدها گونه شرایط دست به هم داد تا انفجار حاصل شد و انتظارها به سر آمد. حال امروز
عده ای می آیند و پیرامون علل و جهات آن بحث می کنند، و هر کسی هم تحلیل
خاص خود را دارد.
[109]
اشاره
گفتار حاضر، تحلیل «جریان ها و نیروهای اجتماعی سیاسی» را مبنای تفسیر تحولات مربوط به انقلاب اسلامی می شمارد. از این رو آغاز بحث با صورت بندی تحلیل ها و تفاسیر انقلاب ایران در سه نظریه با عناوین: «انقلاب با انگیزه دینی و اسلامی»، «انقلاب در نتیجه مدرنیزاسیون و بحران اقتصادی» و «انقلاب، نتیجه فضای باز سیاسی» و بحران فراگیر صورت می گیرد و آنگاه با تدقیق بیشتر سه نظریه فوق به «نظریه تلفیق» عوامل انقلاب و نادرستی تحلیل های «تک علتی» روی می آورد. سپس در ادامه بحث، تحلیل ویژه هر تحلیلگر را تابع گرایش ها و تمایلات او شمرده، هرگونه تحلیلی را اصولا «تحلیل اسلامی» تلقی می نماید.
در بخش دیگر، از حضور دو نیروی «اسلامی و ملی» به مثابه دو جریان همیشگی در تحولات تاریخ معاصر یاد نموده و دهه بیست و سی شمسی را مقطع رقابت میان سه نیروی «چپ»، «مذهبیون» و «ملیون» تفسیر می نماید. آنگاه با اشاره ای به فروپاشی قاجاریه به عنوان مرحله «گسست» ذهنیت سیاسی ایرانیان، حرکت فدائیان اسلام در دهه سی را مرحله ای از «تکوین اندیشه حکومت اسلامی» باز می شناسد و جریان «حزب ملل» را در همین راستا ارزیابی می کند. در فراز نهایی با توجه به عنصر «حکومت ستیزی» در اندیشه تاریخی تشیع و نقش «امام خمینی به عنوان قابله تاریخ تشیع»، روند تحقق اندیشه حکومت اسلامی را کند و کاو می نماید و سرانجام پیروزی انقلاب را نتیجه «تلفیق» عوامل مختلف بازشمرده و «سهم» روحانیت و دیگر جریان ها را در این روند «ائتلافی» مورد تفسیر و ارزیابی قرار می دهد.